هیچ وقت این جمله دکتر مشایخی را فراموش نمی کنم که در جلسه مدیریت استراتژیک، در مورد معضلاتی که مدیران هنگام تصمیم گیری ممکن است به آن دچار شوند، صحبت می کرد و یکی از این مسائل را تعصب عنوان کرد.
چند روز پیش هم در این مورد با یکی از دوستان صحبت می کردم و بد ندیدم که در وبلاگم هم بنویسم. به نظرم مهلک ترین سم برای یک مدیر، تصمیم گیری از روی تعصب است. همه ما یک سری چارچوب های فکری داریم که براساس تربیت و محل رشدمان این چارچوب ها شکل گرفته است و حتما هم تصمیم گیری هایمان براساس آن صورت می گیرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. ولی به نظرم مدیر خوب، مدیری است که هنگام تصمیم گیری این سوال را از خود بپرسد که آیا این تصمیم که براساس اطلاعات یا شهود دارد گرفته می شود، خارج از چارچوب های فکری و به قولی بدور از تعصب است یا خیر؟
مشخص کردن اینکه تصمیمی براساس شهود گرفته می شود یا تحت تاثیر و نفوذ چارچوب های فکری است که داریم، فقط و فقط خود شخص می تواند مشخص کند. مثال اینکه من به فوتبال علاقه بسیاری دارم. هنگام تصمیم گیری جهت سرمایه گذاری در مورد یک زمینه، به این نتیجه رسیدم که در فوتبال سرمایه گذاری کنم. اینکه این سرمایه گذاری من براساس شهود است، یعنی حس کردم که فوتبال، زمینه رشدی مناسبی دارد و سرمایه من را برگشت می دهد و یا اینکه سرمایه گذاری براساس علاقه و تعصب من بوده است، مساله است. اگر مورد اول باشد و من آدم شهودی ای باشم، احتمالا نتیجه مثبت است و اگر مورد دوم باشد که ..... واقعا باید دید توپ گرد، چگونه می چرخد و ...
این چارچوب های فکری ، کارکردهای خوبی هم دارند و آن اینکه ذهن شما را منظم می کنند ولی هنگامی که برای تصمیم گیری نتوانید خارج از آنها بیندیشید و مسئله را بررسی نمایید، فاتحه تان خوانده است. نمی گویم حتما تصمیم تان خارج از آن چارچوب باشد، بلکه باید بتوانید مسئله را حداقل خارج از آن بررسی نمایید.
این معما را مرتبط با این موضوع خیلی دوست دارم:
با 4 خط بدون برداشتن دست از روی همه ی این نقاط بگذرید
(یا به عبارتی همه ی این نقاط رو با 4 خط بدون برداشتن دست به هم وصل کنید.)
+ + +
+ + +
+ + +