از این آدمها بترسید...

امروز یکی از همکاران آمد در اتاق و در مورد یک موضوعی توضیحاتی بهم داد و منم در مورد اون موضوع تصمیمی که گرفته بود را تایید کردم. بعد از چند دقیقه که برای کاری از اتاق آمدم بیرون، دیدم صدای این همکارمان را که پای تلفن به یکی دیگه از همکاران تصمیم من را می گفت و دیدم پای تلفن با صدای بلند میگه که فلانی (یعنی خودم) این تصمیم رو گرفته و منظورش این بود که یعنی رو این تصمیم نمیشه حرف زد.

با خودم فکر کردم شاید نکته ای بوده که اون همکار پشت تلفن اصرار می کرد برای تغییر تصمیم گرفته شده، به همین خاطر رفتم و مجدد در مورد آن تصمیم و شرایط دیگر پرس و جو کردم و دیدم که تصمیم اولیه گرفته شده با اطلاعات همان همکار گرفته شد و شاید بهترین تصمیم نبود. تصمیمم را عوض کردم ولی به این فکر کردم که اگر من صدای تلفنش را نمی شنیدم ممکن بود یک تصمیم اشتباه گرفته شود.

این همکار من، دو تا کار انجام داد، اول اینکه من رو با اطلاعات مشخص به یک تصمیم رساند و دوم اینکه با همکار دیگرمان که صحبت می کرد، با استفاده از موقعیت من، همان تصمیم را می گفت. 

از این آدم ها باید ترسید.

دغدغه های شخصی

رهبر باید به چشم انداز فکر کند....

رهبر در مسائل و مشکلات باید انگیزه بدهد....

رهبر باید بتواند رهرو ها را قانع کند....

رهبر هنگام بروز مشکل، باید شکایت ها را بپذیرد....

....

....

....

رهبر باید تنهایی داشته باشد....

رهبر باید درونگرا باشد....

رهبر می تواند گریه داشته باشد؟!؟!؟!؟