شبی به یادماندنی در فرودگاه
روزهای آخر سال یک جورایی کارها زیاد می شود. می خواهی کارهای باقیمانده را انجام دهی تا برای سال جدید، کارهای جدید انجام دهی و هر چه به پایان سال نزدیک می شوی فشار هم بیشتر می شود.
امروز (چهارشنبه) برای یکی از پروژه ها که تمام شده است، جلسه اختتام گذاشتیم. توی این جلسه من و یکی از کارشناسان کنترل پروژه بودیم و مدیر پروژه. برای نوشتن گزارش خاتمه کار بر اساس استاندارد مدیریت پروژه، شرکت فرمت خاصی را تهیه کرده است که باید تکمیل شود ولی اغلب مدیران پروژه ما به دلیل آگاه نبودن با این استاندارد، فرم ها را الکی پر می کردند. در گروه ما، این گزارش به صورت غیر مستقیم تکمیل می شود. یعنی اینکه توی یک جلسه با اعضای تیم پروژه، سوال هایی که برای آنها معنی دارد را ازشان می پرسیم و جواب ها را در قسمت هایی که می دانیم خودمان می نویسیم. حالا مشکل ما یکی دو تا که نیست، کارشناس کنترل پروژه ما هم خیلی کم می داند و اصلا حواسش را جمع کند. کلی حرص خودم از دستش.
قرار است یکی از سرویس های حفاری را با خرید تجهیزات راه اندازی کنیم. یکی از این مدیران شرکت خودش این پیشنهاد را داده است ولی اینقدر دست دست می کند که بعد از کلی وقت، هنوز کاری جلو نرفته است. امروز باهاش صحبت کردم، بحث بازار شد و وقتی گفت اصلا بازار را نمی شناسد کلی تعجب کردم. گفتم خوب می توانستید با فلان مدیر شرکت دولتی که کارفرمای ما هست یا یکی دیگر که آشنا به بازار هست صحبت کنید و... خلاصه کلی استقبال کرد و قرار شد این کارها را انجام دهیم. بعضی آدم ها را باید هل داد تا یک کاری را انجام دهند.
امروز روز شروع ثبت نام برای نمایشگاه نفت و گاز سال آینده بود. بچه ها کلی دنبالش رفته بودند که غرفه خوب و بزرگی بگیرند. عصر که من می خواستم بروم خانه و بعد هم بروم فرودگاه، آمدند پیش من که گیر کرده اند توی انتخاب غرفه. اتفاقاتی که از صبح افتاده بود را برایم تعریف کردند. دیدم می شد خیلی راحت این اتفاقات نیفتد. توی این ماجرا دو سه تا مدیر ، نظرات مختلف می دادند و بچه ها را به سمت نادرست هدایت می کردند. آخر وقتی راه حل های مختلف را بررسی کردیم و تصمیم هم گرفتیم. ماجرا خیلی راحت تر از آن حل شد که دو سه نفر بخواهند اینطوری وقتشان را تلف کنند. واقعا این نبود مدیریت صحیح مصیبتی است.
راستش قرار بود با مدیر جدید حفاری مان برویم کیش. سفر خیلی مهم و سیاسی ای بود. مدیرعامل ما کلی با من صحبت کرده بود که اول باید حسابی باهاش رفیق بشوم و بعد هم گفت که چی بگویم و چی نگویم تا این مدیر جدید را با استراتژی و تفکر شرکت آشنا کنم. از طرف دیگر، یکی از مدیران سابق گروه هم که هنوز هم توی شرکت هست، بلیط گرفت برای کیش. ما چهارشنبه شب پرواز می کردیم و او پنجشنبه صبح. به همین خاطر من دو تا نقش داشتم. اول اینکه شب توی فرودگاه و هواپیما حرف های مدیرعامل را بزنم و فردا هم حواسم باشد که آن مدیر حرف های شب قبل من را خراب نکند. راستش واقعا توی مود این سفر نبودم و خدا خدا می کردم که یک جورایی کنسل شود. یک سری اتفاقات افتاد که اگر چه کلی خسته مان کرد ولی الان که نگاه می کنم می بینم، اتفاقات خوبی افتاد. از صبح منشی ما گفت که ممکن است پروازتان بخاطر بدی هوای کیش کنسل شود. ولی در نهایت اعلام کردند که پرواز سر ساعت انجام می شود. رفتیم فرودگاه. اول اینکه پرواز حدود یک ساعت و نیم تاخیر داشت، بعد هم که بلند شد، بعد از یکساعت و نیم پرواز گفت که بعلت بدی هوا، نمی توانیم در کیش بشینیم و در فرودگاه شیراز نشست. بعد از آن هم، بعد از حدود یک ساعت و نیم انتظار در فرودگاه شیراز، به سمت تهران حرکت کردیم و برگشتیم. ساعت 3 صبح رسیدیم تهران. حسابی خسته و کلافه شدیم ولی من توی هواپیما و فرودگاه حرف هایم را زدم . یعنی نقش اول که ساده تر بود را انجام دادم و نقش دوم هم که اینطوری کنسل شد. واقعا این روابط سیاسی مدیریتی خیلی انرژی می خواهد و سخت است. باید روی تک تک کلماتی که استفاده می کنی، فکر کنی.