ممکنه خودم رو از دست دکتر بکشم.
دردسرهای مدیر جدید حفاری همه اش سر من می شکند. به دستور دکتر باید همیشه کنارش باشم و راهنمایی اش کنم. بخاطر این دستورش دیروز مجبور شدم کنار این مدیر جدید و کارشناسی که گفتم روز معارفه مدیر جدید استعفا داد بنشینم و حرف هایشان را گوش کنم. نامرد کارشناسی در حال رفتن از شرکت، هر چی از دهنش در آمد گفت پشت سر شرکت. نمی دانید چطوری خودم را کنترل می کردم. کم مانده بود با داد و فریاد مرتیکه عوضی را بیندازم بیرون. جالب اینکه با توجه به معارفه برگزار شده و اینکه دکتر من را به اسم کوچک به این مدیر جدید معرفی کرده بود و او نمی دانست که من عضو هیئت مدیره هم هستم، با این کارشناس دهان به دهان جلو رفتم. کم مانده بود جفتشان را تکه و پاره کنم. به دکتر هم گفتم که چه اتفاقاتی افتاد. راستش مجبور بودیم که این دیدار را برگزار کنیم تا یک سری مسائل به این مدیر جدید منتقل یابد. اصلا این مدیر جدید به دلم نمی چسبد. نمی دانم چقدر دوام می آورد. دکتر هم یه ذره حرف تو دهانش نمی ماند. لزومی ندارد اینقدر زود خیلی حرف ها را بزند. بعد از جلسه دیروز دو تا از بچه های گروه آمدند پیش من و خواستند اعتراض بکنند. تا حرفشان تمام شد، گفتم اصلا ما شرکت را بعد از امسال می فروشیم و با پولش تا آخر عمر زندگی می کنیم. خسته کننده است با این همه آدم غرغرو صحبت کردن. آنها هم فهمیدند که من از جای دیگری ناراحتم و شروع کردند به همدردی و خلاصه به خوبی و خوشی گذشت.
دکتر امروز از من خواست تا یک نامه در مورد طرح های پژوهشی که به نفت فرستادیم به معاون وزیر بنویسم. لیست کنترل طرح ها را هم که خودم درست کرده بودم و بهش داده بودم رو نشان داد و گفت این فایل را هم پیوست کن و بگو ما این همه زحمت کشیدیم ولی هیچ پاسخی دریافت نکردیم. عجیب بود واقعا. اصلا باور نمی کردم دکتر همچین درخواستی از من کرده باشد. من عمرا اون نامه را تهیه نمی کنم. اصلا یه چیز کاملا بی ربط بود. تازه دکتر می شینه و واسه خودش تحلیل می کنه که معاون وزیر اهل فلان جاست و روی این نامه کلی غوغا می کنه و ... من مطمئنم این نامه هم آبروی شرکت را می برد و هم کلی مصیبت درست می کند. معاون وزیر هم می گوید که طرح های شما حتما بیخودی هستند که اقدامی رویش صورت نمی گیرد. در ضمن شرکت هایی که طرح ها را برایشان فرستادیم هم اگر متوجه بشوند، فکر می کنند داریم زیرآبشان را می زنیم. بعدش بیا و درستش کن.
امروز قرار بود آخرین مراحل ثبت یکی از نرم افزارهای تولیدی شرکت را در شورای انفورماتیک انجام بدهیم. یکی از خانم ها را مامور کردم که با توجه به اینکه من در همایش هستم، خودش همه کارها را پیگیری کند. وسط همایش دیدم که از موبایلش زنگ زده. بهش گفتم اس ام اس بزنه. توی اس ام اسش گفت که فلانی اون کاری که گفتیم رو نکرده و اون کار معلوم نیست انجام بشه و از این حرف ها و آخرش هم گفت که سرگیجه گرفته. حسابی ناراحت شده بودم. گفتم حالا من چی کار کنم. وسط همایش. هیچی شروع کردم به اس ام اس زدن به افراد که کارها را انجام بدهند. خدا رو شکر که کارها هم انجام شد. ولی این خیلی بد است که کارها را بسپری به یک نفر و آن فرد نتواند کار را به انتها برساند. برای اینجور آدم ها همیشه باید یک نفر بگذاری تا کنترلش کند.
پی نوشت: از وقتی با دوستم که همکار هم هستیم، صحبت کردیم خیلی همه چیز خوب شده. سعی کنید همیشه با دوستانتان حرف بزنید. اینطوری اگر دو طرف کمی هم گذشت داشته باشند و صبر کنند تا همه حرف ها و دیدگاه ها زده شود، مطمئن باشید رابطه تان مستحکم تر می شود.