از اتفاقات دیروز یک چیزی را یادم رفت بگویم. یک مسئله مهم. چند وقتی بود که فکر می کردم عذر یکی از کارمندانم را بخواهم. شرایط سختی بود. این آدم را دکتر آورده بود و من مجبور بودم باهاش کار کنم. اصلا خروجی نداشت و بعد از سه ماه دوره آزمایشی اش هیچ چیزی به ما نشان داد که بخاطر آن حفظش کنیم. دکتر هم این را فهمیده بود ولی اصلا حرف اخراج و این حرف ها را نمی زد. تا اینکه پریروز بالاخره حرفش را زد و من هم زود و سریع اقدام کردم. خیلی شانس آوردم، کلی هم نگران بودم که چطور باید این موضوع را مدیریت کنم. مدیرعامل شرکت هم با اخراج این آدم موافق بود و من بیشتر شجاع میشدم در تصمیمم. از حدود دو سه هفته پیش که این تصمیم را گرفتم آروم آروم کارهای این کارمندم را دادم به یکی دیگه و تقریبا خیالم راحت هست که مشکلی ایجاد نمی شود. این فکر کنم دومین نفری است که من اخراج می کنم. دیروز بعد از اینکه خبر رو شنید زنگ زد به من و خواست دلیلش رو بدونه. تصمیم گرفته بودیم بگوییم که فعلا کاری برای ایشان نیست و توانایی هایشان بیشتر از نیاز ماست و ایشالا بعدا از توانایی هایشان استفاده می کنیم.  من هم همین ها رو گفتم و قبول کرد. سخت بود خیلی.

امروز جلسه PMO داشتیم. توی جلسه مدیر طرح و برنامه ما پرید به مدیر پمپ که چرا مصوباتی که به عهده شما بوده را انجام ندادین و ... درست و حسابی دعوا شد ها. صداها رفت بالا و داشت کار به جاهای باریک می کشید. در این شرایط بهترین کار این است که هر دو طرف رو محکوم کنی و مسئله را تمام کنی. من مجبور شدم این کار رو بکنم. اگر چه فکر کنم یه مقداری حرف هام به سمت طرفداری از مدیرپمپ رفت. یاد گرفته ام که در این مواقع مستقیم حرف زدن بدترین چیز است. باید غیر مستقیم حرف زد. سخت ترین جای کار هم همین هست. مثل اینکه غیرمستقیم حرف زدن من بیشتر به نفع یکی دیگر شد.